قول داده بودی
با اولین برف به خیابان برویم
و رویایی ترین آدم برفی مان را بسازیم
امروز، برف آمد
و من حتی منتظرت هم نبودم
آخر چطور انتظار کسی که نیست را بکشم؟!
هویج را در سوپ ریختم
دکمه ، را به لباسم دوختم
کلاه، را به سرم گذاشتم
دو تکه چوب، در شومینه انداختم
قدری برف برداشتم
سردی روز قرار را احساس کردم
و در حسرت دستان گرمت سوختم