نفسم میگیرد تو هوایی که نفسهای تو نیست
بند بند از استخوانم گر شکافد روزگار
از برایت نازنینا بی قرارم بی قرارقصه ی دلدادگی هایم مگر یک روزه بودکاین چنینم می کشد با اشک و آه و انتظارچون منادی سر دهد حی علی خیر العملمرغ جانم بهر آغوشت شکاند این حصارگر دلت تنگ و نگاهت منتظر بر راه منلب بکن تر تا نمایم جان شیرینم نثاربا تو این بیچاره شاعر ماندنی تر می شودشاعری ها می کند بر چشم تو با افتخاردامی از جنس دلم انداختم بر راه تو
![]()