من در دنياي ممنوع زندگي مي‌کنم

بوئيدن گونه دلبندم

ممنوع

ناهار با فرزندان سر يک سفره

ممنوع

همکلامي با مادر و برادر

بي‌نگهبان و ديواره سيمي

ممنوع

بستن نامه‌اي که نوشته‌اي

يا نامه سربسته تحويل گرفتن

ممنوع

خاموش کردن چراغ ، آنگاه که پلک‌هايت به هم مي‌آيند

ممنوع

بازي تخته نرد

ممنوع

اما چيزهاي ممنوعي هم هست

که مي‌تواني گوشه قلبت پنهان کني

عشق ، انديشيدن ، دريافتن