از دوستی پرسیدم :
بچه ات را بیشتر دوست داری یا همسرت؟!
پاسخ جالبی داد . . .
گفت بچه ام رو عاشقانه دوست دارم ؛ ولی زنم رو عاقلانه !
گفتم یعنی چی ؟
گفت من عاشق بچه ام هستم . . .
همه کارهاش رو دوست دارم ، همه افکارش ،
وهمه حرکاتش رو و . . .
همه چیزش برام زیباست ؛ حتی اگه برای دیگران بد باشه !
اما همسرم رو عاقلانه دوست دارم . . .
دختر زیبای رؤیاهای من ، وقتی با من ازدواج کرد ، زیباترین موها رو داشت ! ولی الان که بین موهای زیبایش موهای سفید میبینم ، من، اون موهای سفید رو می پرستم !
وقتی با من ازدواج کرد ، صورتش بسیار زیبا بود ؛ حال که چروک های صورتش را می بینم ، من، اون خط های صورتش رو سجده میکنم !
وقتی از دست من عصبانی میشه و سکوت میکنه ، من، اون سکوت رو دوست دارم !
وقتی بخاطر من چندین سال با ناملایمات ساخت ، من، اون ساختنش رو دیوانه وار دوست دارم !
پس من نسبت به همسرم عاقلانه عاشق هستم . . .
زن هر چقدر هم که بزرگ شود ،
همسر شود ،
مادر شود ،
مادر بزرگ شود ،
درونش هنوز هم دختری کوچک چشم انتظار است !
انتظار می کشد برای لوس شدن ، محبت دیدن . . .
دستی می خواهد برای نوازش ،

و چشمی برای ستایش . . .

" مهم نیست چند ساله شدی !
زن که باشی ،
دنیای درونت همیشه صورتیست "