روزی در آغوش زمان آرام میگیرم...!
وقتی که از هرچه آرزو،من سیر سیرم!
شاید که دستی دستهایم را طلب کرد...!
آه از توهم های دل،همواره دلگیرم...!
آری شبیه شعرهای گاه و بیگاهم...!
من هم میان عقل وعشق،هرروز درگیرم!
دیگر که رد اشک آرامم نمی سازد...!!!
بهتر که طرح خنده را بر لب بگیرم...!!!
میدانم اینجا قلب ها از خستگی خوابند!
من عاقبت از این سکوت،آهسته میمیرم!