سالینوروزبی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،‌جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آببی گردش ِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه

سالینوروزبی‌گندم ِ سبز و سفره می‌آید،بی‌پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلوربی‌رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.سالینوروز

همراه به درکوبی مردانیسنگینی‌ بار ِ سال‌هاشان بر دوش:

تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد بازنام ِ ممنوع‌اش را

وتاقچه گناه

دیگرباربا احساس ِ کتاب‌های ممنوعتقدیس شود.در معبر ِ قتل ِ عام

شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.دروازه‌های بستهبه ناگاهفراز خواهدشد

دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شدلبان فراموشی به خنده باز خواهدشدوبهار

درمعبری از غریوتاشهرخستهپیش باز خواهدشد

سالیآریبی گاهاننوروزچنین آغاز خواهدشد