نمي دانم از كجا شروع كنم؟
از خوبي تو از اميدتو از حرفهاي پر از ماه تو يا از چشمانی كه مرا كشته اند. كاش بداني كه چه قدر دوستت دارم كاش بداني ارزشت بيشتر از اين همه حرفهایی است که میشود زد.

تو برایم مثل باراني كه هميشه سبكي مي اورد. مثل باران از آسمان به دل عاشق اما کویری من مي باری وطراوت مبخشی برگهای غبار گرفته قلبم را.

صدایت براي دلم آرامش عجیبی هدیه میکند . چه خوب است بودنت چه خوب است احساست و حتي حس لمس كردنت.

چه شیرین است در خیال و رویا در آغوش کشیدنت.انقدر دوست دارم روی آن شانه های پراز آرامش تو سربگذارم وحرفهاي دلم را برایت بازگوکنم که قابل وصف نیست.

باتو گريه كنم باتو بخندم و هر لحظه به چشمان پر مهرت نگاه كنم چون آن چشمان زیبایت مرا به زندگي بيشتر وابسته مي كند.

هر موقع صداي قشنگ تورا مي شنوم دلــــم مي لرزد يه جورايی اروم و هيجان زده ميشوم از خودم از بودنم جدا ميشوم و خودم را به تو ميسپارم

ولي كاش از چشمهایم بخواني كه حتي بودنت گفتنت خواستنت و همه چيزتو برایم از همه كس باارزش تر شده است. مي داني ،

زندگي برای من مثل يه كاغذ سياه بود كه تو نقطه ي سفيد آن شدي و هر لحظه كه عشق من به تو زياد مي شود

اون نقطه به اوج خود مي رسد و بزرگتر و بزرگترمي شود آری زندگي با وجود تو رنگ دیگری به خود گرفته است.

هيچ كس تو رو از من نمي تواند بگيرد حتي خودتو. چون اسمت ، عشقت و بودنت را در دلم حك کرده ام و محال است كه پاك شود.

عشق تو مثل بوی یاسمن حیات مادرم می ماند آنقدر از ته دل نفس مي كشم تا بيشتر به بودنت و عشقت معتاد شوم.و تو. . .