چگونه فراموشت كنم






چگونه فراموشت كنم






چگونه فراموشت كنم تو را ، از خرابه هاي بي كسي به قصر سپيد عشق هدايتم كردي.

عاشقي بي قرار و ياري با وفا براي خويش ساختي.

آهو بره اي شدي كه دوستي گرگ را پذيرفتي.

و براي اشكهاي او شا نه هايت را ارزاني داشتي.

و با صداقت عاشقانه ات دلش را به دست آوردي.

چگونه فراموشت كنم تو را ، كه سالها در خيالم سايه ات را مي ديدم.

و طپش قلبت را حس مي كردم ، و به جستجوي يافتنت به در گاه پروردگارم دعا مي كردم ، كه خدايا پس كي او را خواهم يافت.


چگونه فراموشت كنم تو را ،


كه همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش كردم.


برايم تمامي اسمها بيگانه شده اند و همه خاطرات مرده اند.

دستم را به تو مي دهم ، قلبم را به تو مي دهم ، فكرم را نيز به تو مي دهم . بازوانم را به تو مي بخشم ، و نگاهم از آن توست ، و شاخه هايم كه نپرس . ديگر با من غريبه اند و تمامي لحظات تو را مي خواهند و براي عطر نفسهايت دلتنگي مي كنند.

چگونه فراموشت كنم تو را ،

كه قلم سبزم را به تو هديه كردم كه حتي نوشته هايت همرنگ نوشته هايم باشد . پيشترها سبز را نمي شناختم ، بهتر بگويم با سبز رفاقتي نداشتم . سبز را با تو شناختم و دلم مي خواهد كه با ياد تو هميشه سبز بنويسم . دلت را به من بده ، فكرت را به من بده ، سرت را روي شانه هايم بگذار.

و بگذار عطر كلماتت را ميان هم قسمت كنيم .....