صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانتبگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارمولي افسوس و صد افسوسزابر تيره برقي جستکه قاصد را ميان ره بسوزانيدکنون وامانده از هر جادگر با خود کنم نجوايکي را دوست ميدارمولي افسوس او هرگز نميداند
صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانتبگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارمولي افسوس و صد افسوسزابر تيره برقي جستکه قاصد را ميان ره بسوزانيدکنون وامانده از هر جادگر با خود کنم نجوايکي را دوست ميدارمولي افسوس او هرگز نميداند
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.