با تو پرندگان را تماشا می کنم
با تو زیر سایه ی درخت می نشینم
با تو
تمام خستگی هایم را از تن بیرون می کنم
حتی بر زانوان تو به خواب می روم
در سایه ی یک نگـــاهگاهی می توان دمی آسود
در جاری یک صـــداگاهی می توان غرق بودن شد
در حجم بودن عـشــقگاهی می توان هیچ شد
در اوج یک آسمان مـهـــرگاهی می توان از هزاران قله گذشت
می توان در هجوم تمام هستها نیست شد