این برگ‌های زرد
به خاطر
پاییز نیست

که از شاخه می‌افتند
قرار است تو از این کوچه بگذری

و آن‌ها

پیشی می‌گیرند از یکدیگر

برای فرش کردن مسیرت..

گنجشک‌ها

از روی عادت نمی‌خوانند،
سرودی دسته‌جمعی را تمرین می‌کنند

برای خوش‌آمد گفتن
به تو..

باران برای تو می‌بارد
و رنگین‌کمان
– ایستاده بر پنجه‌ی پاهایش –

سرک کشیده از پسِ کوه
تا رسیدن تو را تماشا کند.


نسیم هم مُدام
می‌رود و بازمی‌گردد
با رؤیای گذر از درز روسری

و دزدیدن عطر موهایت!

زمین و عقربه‌ی ساعت‌ها
برای تو می‌گردند

و من
به دورِ تو!