در هوایت بی‌قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب


روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب


جان و دل از عاشقان می‌خواستند
جان و دل را می‌سپارم روز و شب


تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب

تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب


می‌زنی تو زخمه و بر می‌رود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب