نیمی از جانِ مرا بردی، محبت داشتی
نیمِ باقی‌مانده هم هر وقت فرصت داشتی


بر زمین افتادم و دیدم سراغم آمدی
دستِ یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی


خانه‌ای از جنسِ دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترکِ خانه عادت داشتی


زخم خوردم،گاهی از ایشان و گاه از چشم تو
با رقیبان بر سر جانم رقابت داشتی


ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته‌ست، کاش
اندکی در مهربانی نیز همت داشتی ...