گرچه دور خانهام صدها نگهبان داشتم
باز با غم رفت و آمدهای پنهان داشتم
گرچه تنها حربهام اشک است حالا ، یکزمان
در نگاهم جنگجوهای فراوان داشتم...
از همان روزی که آدم سیب را از من گرفت
پابهپایش در دل تاریخ جریان داشتم...
عشق با من بود ، لیلاوار یا سودابهوار
خوب و بد...اما به احساس خود ایمانداشتم
داستانم هفت خوان رستم دستان نشد
من ولی اندازهی سهم خودم خوان داشتم
باز هم دلخوش به این بودم که بادی می وزد
قدر موهایم اگر روز پریشان داشتم...
خوب شد ای شانهی مردانه از راه آمدی
چند وقتی بود خیلی حس باران داشتم...
سیده_تکتم_حسینی