شعر وحید محمدی به مناسبت روز سوم محرماین زندگی بی روضهها لطفی ندارد
دنیای ما بی کربلا لطفی ندارد
تا کربلایت هست بین سینه زنها
طوف حرم، سعیِ صفا لطفی ندارد
دردم تویی، درمان تویی، آقای عالم
بی تربتت حتی شفا لطفی ندارد
باید برای نوکری خالص شد ارباب
این نوکری با ادعا لطفی ندارد
من مدعی عشق بودم تا که بودم
این ادعا بی ابتلا لطفی ندارد
تا یک قدم سوی تو نزدیکم نیارد
میدانم اصلا اشک ما لطفی ندارد
وقتی میان روضهها حرف سه ساله است
این گریههای بی صدا لطفی ندارد
بابا رسید از طشت و دختر ناله میزد:
دیر آمدیای با وفا … لطفی ندارد
حالا که چشمانم نمیبیند رسیدی
ای با وفا حالا چرا؟ … لطفی ندارد
دیر آمدی این آمدن بابای خوبم
حالا که افتادم زپا لطفی ندارد