گر شاخه ها دارد تری ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری ای جان ! تو چیزی دیگری
مولانا
گر شاخه ها دارد تری ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری ای جان ! تو چیزی دیگری
مولانا
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری
اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکند
ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشن تری
تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند
تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن تری
وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم
و رام وقت ناز از آهن پولاد تو آهن تری
مولانا
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
مه شب دیده من بر فلک استاره شمرد
خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید
خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد
چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی
خستهای را که دل و دیده به دست تو سپرد
نه به یک بار نشاید در احسان بستن
صافی ار میندهی کم ز یکی جرعه درد
این نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست آواز باد و باران