هر کجا معشٖوقی از آزار لذت می‌برد
عاشقی از ذلت اصرار لذت می‌برد


از وجود پیرهن پیش تو لذت می‌برم
هر قدر زندانی از دیوار لذت می‌برد


لحظه‌ای بنشین خودم دورت بگردم حظ کنی
نقطه از حیرانی پرگار لذت می‌برد


دل همین که دوستت دارد همین که نیستی
بارها می‌میرد و هر بار لذت می‌برد


درد دوری، درد دوری، درد دوری، درد عشق
آخ، با این دردها بیمار لذت می‌برد


دوست دارم گریه کردن را برای شانه‌ات
آدم دیوانه از این کار لذت می‌برد


محمد_زارعی