سر انجام به شهر رسیدیم و و به طرف منزل یارم مریم رفتیم تا به منزل خود بازگردد
در آستانه درب منزلشان غوغایی برپا بود و خانواده از غیبت شب گذشته او وحشت زده و در جستجو بودند. برادر مریم به محض دیدن ما جلو آمد و سیلی محکمی بصورت او زد و سپس با من گلاویز و مرا بباد کتک گرفت . تو گوئی عبور از میان جانوران وحشی شب قبل بسیار امن تر از این لحظات بود .
سر انجام با وساطت همسایه‌ها با سر و صورت زخمی از دست او رهائی یافتم و بسوی درمانگاهی در آن نزدیکی رفتم و زخم هایم را تمیز و پانسمان کردند .سپس دکتر گفت باید از بینیت عکس بگیری و پس از عکسبرداری معلوم شد استخوان بینی ام شکسته و خون کمی از آن جریان داشت . پس نامه ای نوشت و مرا به بیمارستانی معرفی کرد و من راهی اورژانس گوش و حلق و بینی شدم ....