گفتمش : دل می خری ؟پرسید چند؟گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !خنده کرد و دل زدستانم ربودتا به خود باز آمدم او رفته بوددل ز دستش روی خاک افتاده بودجای پایش روی دل جا مانده بود ......
گفتمش : دل می خری ؟پرسید چند؟گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !خنده کرد و دل زدستانم ربودتا به خود باز آمدم او رفته بوددل ز دستش روی خاک افتاده بودجای پایش روی دل جا مانده بود ......
هیچ کس اشکی برای ما نریختهر که با ما بود از ما می گریختچند روزی هست حالم دیدنیستحال من از این و آن پرسیدنیستگاه بر روی زمین زل می زنمگاه بر حافظ تفاءل می زنمحافظ دیوانه فالم را گرفتیک غزل آمد که حالم را گرفت:ما زیاران چشم یاری داشتیمخود غلط بود آنچه می پنداشتیم
یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمی داند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاهم که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم