تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارمبرای خاطر عطر نان گرمو برفی که آب می‌شودو برای نخستین گل‌هاتو را به خاطر دوست داشتن دوست دارمتو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارمبی تو جز گستره‌یی بی‌کرانه نمی‌بینممیان گذشته و امروز.از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستممی‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرمراست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیستبه رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارمبرای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارممی‌اندیشی که تو تردیدی اما تو تنها دلیلیتو خورشیدی رخشانی هستی که بر من می‌تابیهنگامی که به خویش مغرورم؟سپیده که سر بزنددر این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی برویدشبیه آنچه در بهار بوئیدیمپس به نام زندگیهرگز نگو هرگز…؟