می خواهم و می خواستمت تا نفسم بودمی سوختم از حسرت و عشقِ تو بَسَم بودعشق تو بَسَم بود که این شعله بیدارروشنگرِ شبهای بلندِ قفسم بودآن بختِ گُریزنده دمی آمد و بگذشتغم بود که پیوسته نفس در نفسم بوددست من و آغوش تو ! هیهات ! که یک عمرتنها نفسی با تو نشستن هوسم بودبالله که بجز یادِ تو ، گر هیچ کسم هستحاشا که به جز عشق تو گر هیچ کسم بودلب بسته و پر سوخته ، از کوی تو رفتمرفتم ، بخدا ، گر هوسم بود بَسَم بود !