تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود
سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شودبه چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود
روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شودکـنـار قـله های غـم نخوان برای سـنـگ ها
کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شودبـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند
صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود
...
چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود