تاریخ اروپا بر اساس تحولات سیاسی، علمی، فرهنگی و اجتماعی آن به دوران های مختلفی تقسیم می شود که هر کدام از این ادوار ویژگی های سیاسی و فرهنگی خاص خود را داراست. قرون وسطی بخشی از تاریخ اروپا است که تقریباً بیشترین و وسیع ترین برهه را به خود اختصاص داده است، خصوصیات و ویژگی های این قرون را می توان از جنبه های مختلف مورد بررسی قرار داد.
این قرون از یک سو از دوران شکوفایی فلسفه و علم یونان آغازشده و از یک طرف به دوران رنسانس ختم می شود. بدین ترتیب که پس از سقوط و انهدام دولت شهرهای یونان، امپراتوری روم بر قلمروهای اطراف مدیترانه مسلط شد. در دوره تسلط رومیان، تحقیقات فلسفی که توسط افلاطون، ارسطو و دیگر فلاسفه کلاسیک یونان دنبال می شد، هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی، رو به زوال نهادند. گرچه رومیان ایده های مهمی را در قلمرو اندیشه رسمی و قانونی بنیان نهادند، اما در مقایسه با یونانیان هیچ سیستم فلسفی ای رائه ندادند.
در قرن پنجم میلادی و با سقوط دولت روم، جهان مغرب زمین وارد دورانی شد که از آن با نام قرون وسطی یاد می شود. این دوره تقریباً از قرن پنجم تا قرن چهاردهم میلادی ادامه یافت. در نیمه اول این دوره که معمولاً آن را «عصر تاریکی» می خوانند آموختن و اندیشیدن در اروپای غربی، تقریباً ناپدید شد. در این دوره، سراسر قاره اروپا طعمه بیماری های متعدد و دسته ها و گروه های مسلح بود. زبان لاتین نیز تنها توسط گروه کوچکی از راهبه های منزوی و گوشه نشین صومعه های اروپا زنده نگه داشته شد.
در سرزمین های دیگر، بویژه در کشورهای اسلامی و شرق امپراتوری روم که مرکز آن قسطنطنیه بود، تفکر و اندیشه، شکوفایی چشمگیری داشت. از طریق ارتباط روزافزون با ملت های اسلامی که برخی از متون کلاسیک را حفظ و نگهداری کرده بودند و همچنین توسط دولت های تازه تأسیس اروپای غربی، نوشته های ارسطو مجدداً به دنیای غربی معرفی شد. در واقع در این بخش از اروپا، رشد علمی و شکوفایی فرهنگی ملل اسلامی باعث نفوذ دانش و معارف الهی و فلسفه یونانی شده بود و آنها شکوفایی حیات اجتماعی و فرهنگی خود را مدیون سرزمین های اسلامی بودند.
از آغاز قرن یازدهم میلادی، یعنی در نیمه دوم قرون وسطی، اروپای غربی شاهد احیای علم و هنر و به وجود آمدن و رشد دولت های مستقلی شد که نتیجه آن ظاهر شدن تدریجی آن چیزی بود که امروز آن را دولت ـ ملت می نامند. رشد دولت ـ ملت ها باعث تشدید تضاد میان قدرت های کلیسایی و قدرت های پادشاهی و غیر دینی شد.
در اواخر دوران قرون وسطی سیستم فئودالی، سیستم مسلط اروپای غربی بود. این سیستم ارتباطات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی طبقات مختلف اجتماعی را تحت کنترل خود داشت. سیستم فئودالیسم شبکه پیچیده ای بود که سلسله مراتب حقوق و وظایف طبقات مختلف اجتماعی از پادشاه تا سِرف را تعیین می کرد. در چنین سیستمی، افراد در درون طبقه اجتماعی خود متولد می شدند و نقش های مربوط به همان طبقه را ایفا می کردند و به جز استثناهایی، تا آخر عمر در همان طبقه باقی می ماندند. این سیستم، شدیداً طبقاتی بوده و امکان رشد و شکوفایی استعدادها را از افراد جامعه سلب کرده بود، هر کس می باید در محدوده پایگاه اجتماعی و اقتصادی خود فعالیت می کرد و حق تغییر پایگاه طبقاتی خود را نداشت.
کلیسای روم، در سراسر دوران قرون وسطی، نیروی مسلط اروپا را تشکیل می داد. در درون کلیسا سلسله مراتبی از آمریت و قانون وجود داشت که باعث حفظ نوعی همبستگی و تمدن در سراسر اروپا بود. در این دوران بحث و جدل های فلسفی، در درون چارچوب الهیات، دوباره آغاز شد. آگوستین قدیس و توماس آکویناس دوتن از متفکران کلیدی این دوره هستند که تأثیر زیادی بر اندیشه های فلسفه سیاسی گذاشته اند. در واقع معروف ترین اندیشمندان قرون وسطی این دو نظریه پرداز بودند. بحث ها و نظریه های جدید سرآغاز دوران جدیدی بود که به رنسانس یا نوزایی معروف گشت، این قرون نیز ویژگی های خاص خود را داشت که متمایز از قرون وسطی بود.