گفتم:واقعا داری میری؟
گفت:آره
گفتم:منم بیام؟
گفت:جایی ک من میرم جای دو نفره نه سه نفر!
گفتم:بر میگردی؟
فقط خندید...
اشک توی چشمام حلقه زد"سرمو پایین انداختم"دستشو زیر چونه ام گذاشت و سرمو بالا آورد
گفت:تو کجا میری؟
گفتم:میرم بالاخره یه جایی...
گفت:تنها نریااا یکیو با خودت ببر...!
گفتم:جایی ک من میرم جای یه نفره نه دو نفر!
گفت:بر میگردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره!
من رفتم اونم رفت...
ولی اون مدتهاست که برگشته و با اشک چشماش....
خاک مزارمو شستشو میده!
ب سلامتی روز مرگم...!
.
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
.
کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت...
نوبت که به ما رسید قلم افتاد...!
دیگر هیچ ننوشت!
خط تیره گذاشت و گفت:
تو باش اسیر سرنوشت..!
.
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ
.
اسمش آدم است!
اما باور نکن گاهی کاری میکند!
که از پس هیچ "گرگی"بر نمی آید...!
.