در نورالابصار آمده است: عبداللَّه بن فضل بن ربیع، از پدر خود نقل کرده است که گفت: در سال ۱۴۷ هجرى قمرى که منصور دوانیقى، حجّ نموده بود، وقتى وارد مدینه شد، به ربیع [دربان خود] امر کرد: کسى را روانه ساز تا با توهین و سختى، جعفر بن محمّد [امام صادق (ع)] را بیاورد. پس ربیع از دستور، چشم پوشى نمود و آن را فراموش شده انگاشت. روز دوم باز منصور، با تندى دستور خود را تکرار کرد. ربیع، حضرت را طلبید و به او عرض کرد: اى اباعبداللَّه! خداى را یاد کن، زیرا کسى تو را احضار نموده که شرّ او را جز خدا، دفع نمىکند و من، بر جان تو بیمناکم. امام صادق (ع) فرمود: لاحول و لاقوّه الاّ باللَّه العلّى العظیم. ربیع ایشان را پیش منصور برد. چشم منصور که به حضرت افتاد، با تندى گفت: آیا اهل عراق، تو را امام خود گرفته، زکات اموالشان را براى تو، جمع آورى مىکنند و با سلطنت من، معارضه مىکنى و از پى فتنه و آشوبى؟ امام فرمود: اى امیر! به سلیمان عطا شد و شکر کرد. ایّوب گرفتار شد و صبر کرد. به یوسف ظلم شد و عفو کرد. اینان، پیامبران خدا بودند که نسبت تو، به آنان مى رسد و تو مى توانى، به آنان اقتدا کنى. منصور آرام گرفته، اظهار داشت: بله، اى ابا عبد اللَّه! بفرما بالا نزد من.
سپس گفت: اى ابا عبد اللَّه! فلانى به من، این خبرها را داده است. حضرت فرمود: اى امیر! او را حاضر کن تا در این باره، با من رو به رو شود. مرد سخن چین را حاضر کردند. منصور به او گفت: آیا آنچه از جعفر بن محمّد نقل کردى، راست است؟ عرض کرد: آرى، اى امیر. حضرت فرمود: او را قسم بده. پس آن مرد، پیشدستى نموده، چنین سوگند یاد کرد: سوگند به خداوند بزرگوارى که هیچ معبود بحقّى، جز او نیست! داناى پنهان و آشکار است. یگانه یکتاست و شروع کرد که صفات الهى را بشمرد. حضرت فرمود: اى امیر! آنگونه که من او را قسم مىدهم، قسم بخورد. منصور گفت: هر طور مىخواهى، قسمش بده. حضرت فرمود: بگو از حول و قوّه خداوند، بیرون شوم و به حول و قوّه خود پناه برم که جعفر بن محمّد (ع)، چنین و چنان کرد. آن مرد، خوددارى کرد، چون منصور، با نگاهى تند بر او نگریست، آن قسم را یاد نمود. پس در جا، پاهایش خشک شد و همانجا افتاد و مرد. منصور که به هراس افتاده بود، دستور داد: مرده را از پاها کشیده، بیرون بیفکنند. سپس عرض کرد: اى ابا عبد اللَّه! مهم نیست. ساحت شما، پاک و جانب شما، بىعیب است و از غائله، در امانى. سپس گفت: بوى خوش و عطر و مشک بیاورید. عطر غالیه آوردند. پس با آن، محاسن حضرت را عطرآگین کرده، تا جایى که از آن مىچکید و سپس به حضرت، اجازه مرخصى داد و گفت: در حفظ و پناه خدا. اى ربیع! هدایاى خوب و پوشاک گرانبها، تقدیمش کن. ربیع اضافه کرد: آنها را به حضرت تقدیم نموده، عرض کردم: اى اباعبداللَّه! مىدیدم که وقتى با منصور، روبرو شدید، لبهاى خود را حرکت مىدادید و هر قدر حرکت مىدادید، غضب منصور فرو مىنشست. لبها را به چه سخنى، حرکت مىدادید؟ فرمودند: به دعاى جدّم امام حسین (ع). عرض کردم: سرورم! آن دعا کدامست؟ بیان داشتند: اللهمَّ یا عُدَّتی عِنْدَ شِدَّتی، ویاغَوْثی عِنْدَ کُرْبَتی، أحْرُسْنی بِعَیْنِکَ الَّتی لأتَنامُ وَاکْنُفْنی بُرکْنِکَ الَّذی لایُرامُ، وَارْحَمْنی بِقُدْرَتِکَ عَلی فَلا أهْلَکُ وأنْتَ رَجائی. اللهمَّ إنَّکَ أکْبَرُ وأجَلُّ وأقْدَرُ مِمّا أخافُ وَأحْذَرُ، اللهمَّ بِکَ أدْرا فی نَحْرِهِ، وَاسْتَعیذُ مِنْ شَرِّهِ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ؛ بارالها؛ اى نیرو بخش منهنگام دشواریهایم و اى پناه من هنگام اندوهناکیم. مرا با چشم همیشه بیدارت، حفظ فرما و در سایه توانمندى خلل ناپذیر خویش، جاى ده و به قدرتى که بر من دارى، رحمم کن تا نابود نشوم که تو امید منى. بارالها؛ تو، بزرگتر و شکوهمندتر و تواناترى، از آنچه من مىترسم و بیم دارم. بارالها؛ به تو پناه مى برم که تو، بر هر چیزى توانایى. ربیع گفت: در هیچ سختى، آن را نخواندم مگر آنکه خداوند، فَرَجم بخشید.
منابع:
۱-شبلنجی، نورالابصار: ۱۴۶٫ ۲-ابن خلکان،وفیان الاعیان ج۲: ۲۹۴٫
۳-شیخ مفید، الإرشاد: ۲۷۲٫ ۴-علامه مجلسی، بحار الأنوار ج ۴۷: ۱۷۴٫