فریدون مشیری: ناز چشم تو
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی


آن روز که سقف خانه ها چوبی بودگفتار و عمل در همه جا خوبی بودامروز بنای خانه ها سنگ شدهدلها همه با بنا هماهنگ شده