کسانی هستند كه ناخودآگاه از خودمان مي رنجانيم.

مثل ساعت هايي كه صبح دلسوزانه زنگ مي زنند و

در ميان خواب وبيداري بر سرشان مي كوبيم.بعد مي فهميم كه خيلي دير شده.
طناب را به گردنم انداختند . گفتند :
آخرین آرزویت ؟
.
.
.
.
.گفتم : دیدن عشقم !
گفتند : خسته است ، تا صبح برایت طناب بافت