گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است ..

گفتم مرا غم تو ، خوشتر زشادمانی
گفتا که در ره ما ، غم نیز شادمانیست ..


گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آنکه سوخت او را کی ناله یا فغان است ..

گفتم فراق تا کی ؟ گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است .. گفتا سخن همان است ..

فیض کاشانی