هوای اتاقم را با نفسی قورت می دهم و رویای زیبای خیال را در کنج دلم نقاشی می کنم دوستش ندارم و این گنج نهانیست در قلب شکسته من امید هایم واهی میشوند وقتی صدای تیک تاک ساعت قلبم به تندی می زند و نشان از مراسم تالار را به من گوشزد می کند هنوز نمی دانم خوابم یا بیدار ؟ بعد از چند ساعت تمام رویاهایم خاکستر می شودو من نا خواسته این آتش را شعله ورتر می کنم هیچ کس یاریم نمی کند کاش تمام این ها در خواب بود کاش اینقدر احمقانه تن به این وصلت نمی دادم
سخت است که می نوش کسی دیگر بود - شمع شب خاموش کسی دیگر بود
با یاد کسی که دوستش می داری - یک عمر در آغوش کسی دیگر بود

بسیاری از شما عزیزان در مورد من و زندگی گذشته من سوال کرده بودید من خلاصه ای از سر گذشتم را در وب برای شما درج کرده بودم که الان هم در صفحات قبل وب موجود است اما به خاطر شما دوستان گل دوباره آن را در ادامه مطلب قرار داده ام . بی نهایت از شما عزیزان سپاسگزارم.




تقدیم به بی معرفتی که سالهام رو به پاش حروم کردم
یک روز تو هم تقدیر را می فهمی آن روز روزیست که تمام آدمها برای بی خبریت سر تکان می دهند و افسوس می خورند که ای کاش آدمها هر چند ناچیز طعم عشق را می فهمیدند...

می خواهم منظومه ات را حماسه بخوانم چون شاعرانه نیست که تو هی عاشق بکشی و شاعر آواره کنی...

چه لبخند های پر طعمی چه چشم خنده های وحشیانه ای چه خنده های خونینی که در تو تازیانه میشوند ودر من شعر...

عاشق که نشدی هیچ شاعر هم نماندی. وقتی گریه می کنی جای شکرش باقیست که هنوز آدمی.....

خاطرت باشد که هرگز شعر تاریکی خودت را به کسی هدیه نکنی
شب را قرمز تر کن هر روز... و تکرار این همه شفق را در من ببین
من که لحظه آخر روزت بودم...

دختر افقانی با زیباترین چشم های جهان