شما یادتون نمیاداین بازیوپی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار !شما یادتون نمیادهر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد !شما یادتون نمیاد… سیاهی کیستی ؟منم پار۳۰ کولاشما یادتون نمیاددستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟نه نه بی سوادی نه نه پس تو خر من هستی !شما یادتون نمیادآهای، آهای، اهاااااای ، ننه،من گشنمه !شما یادتون نمیادماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه امبهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم،بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیممامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم !شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانهمیکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم !شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیامی پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !شما یادتون نمیادکه کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم !شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوایچه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم:)))) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود !شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد !شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره،بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون :)))شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلومامی چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بودنگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم،بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم !شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبیبعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم،همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیمبعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میمونددیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیمبعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده !شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام … !شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسهاحساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه !شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم.بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشنشما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیمبه خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بودولی سمت چپی ها نو بود !شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاستاونا یه درس از ما عقب تر باشن !شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم !شما یادتون نمیاد،با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه !شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم !شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل !شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیمکه مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بدهبعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم:یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم)و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !شما یادتون نمیادتو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومدبالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!شما یادتون نمیادافسانه توشی شان رو !!شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم !شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به مااز انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر…!!شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشونآبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودنشما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقتبا رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است.این مجموعه دریچه ایست به سوی…..(دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو) !شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران !شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بودو بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد !شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم،تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت ۶:۴۰ تا ۷ صبحرادیو برنامه “بچه های انقلاب” رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم !شما یادتون نمیاد:به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خوددرخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود !شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییترو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیماییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما :))))شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !شما یادتون نمیاد،اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیمرو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهیمیشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم !شما یادتون نمیاد،خانواده آقای هاشمی رو که میخواستناز نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی !شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!!یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد !شما یادتون نمیاد،با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم !شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالتتو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم !شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانکیا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیمکه برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند !شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن.بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود،اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد !شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم،تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون،بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد،هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم !شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش،میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !شما یادتون نمیاد، خانم خامنه رو (مجری برنامه کودک شبکه یک رو)با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش !