دیگر مگو که تشنه ی آب است این کویر
در بارش سپیده ، ز صحرا سخن بگو![]()
دیگر مگو که تشنه ی آب است این کویر
در بارش سپیده ، ز صحرا سخن بگو![]()
دیگر مگو که تو صحرا ندیده ای
در کنج خلوت این دل زلیحا گزیده ای
یا مکن با پیلبانان دوستی
**************
یا بنا کن خانه ای در خورد پیل
لب گشای و راز هجران با من خسته بگو
یوسفت گشتم برایت پیرهن آورده ام
مهربان با من سخن گوی و نما دردم تو کم
من برایت راز دل را بیش و کم آورده ام
ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ، ﺗﻮﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ، ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻭﺍ ﮐﺮﺩﻩ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ، ﯾﺎﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ
تا هستم ای رفیق، ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی، که نیستم
پیداست از گلاب سرشکم، که من چو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم
ما به سوی روشنایی میرويم
سوی آن عشق خدايی میرويم
دوستان! ما آشنای اين رهيم
میرويم از اين جدايیی وارهيم
من ...
روز خویش را ...
با آفتاب ِ روی تو ...
کز مشرق ِ خیال دمیده است ،آغاز می کنم !!![]()
ویرایش توسط !!yalda!! : 06-22-2016 در ساعت 07:58 PM
میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان
در آن آغوش نورانی ، پناهم می دهی امشب ؟