... شكستني ست
وقتي بلور اشك زلالش شكستني ست
حالا كه قلب پر ز ملالش شكستني ست
مردم دگر نياز به اين كارها كه نيست
آن قامت ز غصه هلالش شكستني ست
شمشير و تازيانه براي چه مي بريد
باور كنيد او پر و بالش شكستني ست
اي دستهاي سنگي كوچه نگاه كن
او آينه ست در همه حالش شكستني ست
اين دست نيست شاخة طوباي عصمت است
بگذار بشكند، به خيالش شكستني ست