عاشقانهای شب از رویای تو رنگین شدهسینه از عطر توام سنگین شده
ای بروی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من،آتشی در سایه مژگان من
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم،هر کسی را تو نمی انگاشتم
عشق دیگر نیست این،این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینه ام بیدار شد،از طلب پا تا سرم ایثار شد
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر،جز درد خوشبختیم نیست
این دگر من نیستم،من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای نفس هایت نسیم نیمه خواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من،رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا با شعور شعر آمیخته،این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب شعرم چنین افروختی