اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی خیابان خاطره برخوردی
و عده ای به تو گفتند:
-کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار من بودی!
کنار دلتنگی دفاترم!در گلدان چینی اتاقم!
در دلم...تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،شعرهای نو سروده باران و بوسه رابرای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتمو جواب ِ تو را،از آن سوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو،همصحبت ِ تمام دقایق تنهایی من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامانچند فانوس ِ ستاره باش
د،پس دلواپس انزوای این روزهای من نشو
،اگر به حجله ای خیس
در حوالی خیابان خاطره برخوردی!"
یغما گلرویى"