نمي دانــم
چــرا بيــن ايــن همــه ادم
پــيــله کــرده امــ
بــه تــو
شــايد فــقط با تــو
پــروانــه مي شـــوم
ســنـگـيــنــي گـفــتــه هــايــم
بــه سـنــگـيــنـي گــوش هــايـتــ دَر .
نمي دانــم
چــرا بيــن ايــن همــه ادم
پــيــله کــرده امــ
بــه تــو
شــايد فــقط با تــو
پــروانــه مي شـــوم
ســنـگـيــنــي گـفــتــه هــايــم
بــه سـنــگـيــنـي گــوش هــايـتــ دَر .
از آدمها بُت نسازید، این خیانت است!
هم به خودتان، هم به خودشان،
خدایی میشوند که، خدایی کردن نمیدانند...!
و شما در آخر میشوید، سر تا پا کافرِ خــــــدایِ خود ساخته...!
روزگار عوض شد
مثل دفترهای قدیمی کاهی بودیم
دو به دو با هم
هرکداممان را که می کندند
آن یکی هم بیرون میزد از زندگی
حالا سیمی مان کردند که با رفتن دیگری کک مان هم نگزد
یـک وقـت هـایـی در زنـدگـی ،
احسـاس میکنـی مچـالـه شـدهـ ای .. دور انـداختـه شـدهـ ای !
و بـاد دارد مـی آیـد تـا تـو را بـا خـودش ببـرد بـه یـک جـای دور !
بعـد نـاگهـان معلـق مـی مـانـی یـک جـایـی میـان زمیـن و هـوا . .
دیـدهـ ایـد کیسـه هـای نـایلـونـی چطـور گیـر میکنـنـد بـه سیـم خـاردار وسـط بـر بیـابـان ؟؟
دقیقـا همـانطـور . . .
ایـن جـور وقـت هـا . . .
امـان از ایـن جـور وقـت هـا !!!
پاییز که میشود
تقویم را پاره میکنم
که شاید نبینم
تمام شدنم را ...
چه نسبت عجیبی دارند
دستان تو با درد
که از لحظه گرفتنشان
سرم درد می کند
برای تو...!?
یه لحظـه گـوش کـن خـــدا ؛
جـدی میگــم . . .
نه بچـه بـازیِ نـه ادا و اطــوار ،
تو این دنــیا . .
حــالِ خــیلی هـا اصـلا خـوب نیـست !
یـه دسـتی بـه زندگیـشون بکـش
لـــــــ ــــطــفا...
چقدر وقت دارم برای تو
و چقدر وقت نداری برای من
و چقدر دلم میگیرد از این تنگی وقت
که حتی وقت نمیکنی دلتنگ شوی برای من ...
از یه جایی به بعد
دیگه قلبت نمیزنه
همش میشی مغز
سرده سرده سرد
این میشه مرگ تدریجی یک درد
- راست میگن شهر کوجیکه ها
+ جطور؟
- هنوزم صدای خنده هاشو میشنوم...