همین نزدیکی ها کودکی در خاک دست وپا میزند...

میگویند مادرش معتاد است...

پدرش هم هر از گاهی سری به حوالی خاطراتشان میزند...!!!

بیچاره پسرک...

نه محبت مادر را لمس میکند نه نوازش پدر را...

از صبح تا شب کارش خاک بازیست...

کمی آنسوتر مادرش مشغول مصرف مواد...

ذهنم درگیر شد یک آن...

این پسربچه غذایی برای خوردن دارد...؟؟؟؟؟؟

آیا جز این لباس های کثیف و پاره لباس دیگری هم در خانه دارد...؟؟؟؟

آیا کسی هست که با تنهایی هایش هم کلام شود...؟؟؟؟

به چشم هایم نگاه معصومانه ای انداخت پسرک...

به معنای واقعی " درد میکشید "...

یک سوال...
این پسرک آینده ای هم دارد آیا؟؟؟؟؟؟؟