میتوان همچون عروسک های کوکی بود/با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید/میتوان در جعبه ای ماهوت/با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت/می توان با هر فشار هرزه دستی/بی سبب فریاد کرد و گفت/آه من بسیار خوشبختم
میتوان همچون عروسک های کوکی بود/با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید/میتوان در جعبه ای ماهوت/با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت/می توان با هر فشار هرزه دستی/بی سبب فریاد کرد و گفت/آه من بسیار خوشبختم
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
لیلی یک نام نیست،یک رسم است..........لیلی بودن این است که در دل همه باشی و خودت دلباخته ی خدا......لیلی بودن یعنی اگر کاری میکنی به خاطر خدا باشد،نه خلق خدا..................خلاصه اش را بخواهم بگویم این است که لیلی بودن یعنی عاشق خدا.....
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
مردم خسته اند.از زندگی از تلاطم، از سردرگمی......خیلی ها می مانند و می جنگند............ولی خیلی ها وا میدهند..........دنیا عجب دنیایی شده.....همه می خواهند حقشان را بگیرند و حق دیگران را ضایع کنند اما میدانی.....این ها تقصیر مردم نیست.......تقصیر توست،،آری تو.......با توام دنیا.....خود توچرا نفس نمی کشی؟می ترسی معتاد شوی؟نفس بکشنفس بکش تا شاید مردم به یاد آورند روزگاری زندگی به همراه اکسیژن در رگهاشان جریان داشت................
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
این روزها …
یا به تو می اندیشم،
یا به این می اندیشم، که چرا؟
به تو می اندیشم !
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
بــــازار سنـگــــ فروشـــ ها کـجـــــ ـاسـتـــــ؟
به دنبال ســـنـ ــگــیــــــ ــ کــــ ـمـیـــ ـابـــمـ!
آیــــــــ ـا ســـنـگـــــ صـــــــ ـبــــ ور هــمـ مــیــ فــــــ ـروشـــــ نــ ـد؟
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
این عشق برای من هیچ نداشت
اما....
گلهای بالشم را " باغبان " خوبی بود
اشک های هر شب من...!!
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
دلم شور می زنه ...
می ترسم صبح که از خواب بیدار شدم ...
از قاب عکست هم رفته باشی ...
از تو بعید نیست !
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
معنای دلتنگی هایم را من می فهمم
و
بالشت خیسی که خدا نکند روزی زبان باز کند....
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
بعضی وقتا توی زندگیم یه سری از کارارو که انجام دادم یا یه سری چیزارو که داشتم قدر داشتنشونو ندونستم و الان که از دستشون دادم و دیگه اونجور موقعیتی رو نمیتونم دوباره بدست بیارم دلتنگ اون وقتا میشم نه اینکه داشتن اون شرایط سود مادی برام داشته باشه ها نه!
واقعا شرایط گذشتم آرامش بیشتری داشتم و فکرو خیالم کمتر درگیر بود.
الان دقیقا هر از چندگاهی ذهنم بازه و میتونم کنترلش کنم وگرنه در همون بخش بجا مونده توی افکارم باقی میمونه و پشت سر هم تکرار و مرور میشه.
کاش کسی بود میتونست کمکم کنه حتی کاش کسی مثل خودم این تجربه رو داشته باشه و بهم بگه اون چیکار میکنه با این مشکل.
آیا خودشم میره سراغ اون خاطرات یا خاطره میسازه دوباره؟
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
من دنیا را ویران کردم،آری اعتراف می کنم....من همانیم که به خاطر غرورم قربانی کردمقربانی دادماما حاضر نشدم غرورم را سر ببرممن دیگر چیزی برای از دست دادن ندارمنمی توانم غرورم را بفروشم به احساسی جدیدمن نمی توانمعشق را میهمان ناخوانده قلبم کنممن به تنهایی خو گرفته اممن به بی احساسی تعلق دارمسعی نکن با چنگال های عشق اسیرم کنیمن سالهاست که در حصار غرورم پیچ و تاب می خورمکارم از نصیحت گذشتـــــــــــــــــــــ هکارم از پند و اندرز گذشتهمن در منجلاب نیستممن خود خود منجلابم........من به آتش کشیدم دنیا راتا غرورم بماندمن غرورم را سر نخواهم بریدهرگزهیچوقتهرگــــــــــــــــــــــ ـــــــــز......
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !