برخی همیشه حرف دارند، بعضا حرفهای خوبی هم دارند؛ اما همیشه دارند و همین سر آدم را درد میآورد. مدام برای خوشان و اطرافیانشان بیانیه صادر میکنند، قانونهایشان روزی هزار بار عوض میشود؛ اما همان هزار قانون را هم دو هزار بار تکرار میکنند. آدم ماندن و پافشاری کردن نیستند و مدام قانون عوض میکنند که نخواهند یک جا بمانند. یا تعریف درستی از خودشان ندارند یا دارند خودشان را تازه به جا میآورند.
مسئله آن جاست که با همین قانونها آدمها را میبینند، میشنوند، قضاوت میکنند و طبق همین قوانین با آدمها قدم میزنند، حرفهای جدید میزنند، خاطره میسازند و فردا روزی، صبح که بیدار میشوند دیگر آدمی را که دیروز بودند، باور ندارند، آن را به چالش میکشند و حتی با آن غریبه میشوند، دیگر چه برسد به دنیا..برخی مدام پشت تریبون هستند و مدام حرف دارند آنقدر که فرصت شنیدن هم ندارند، آنقدر که دنیا را یک دو گوش!! میبینند که فقط بشنود و دم نزند؛ اما چه میشود کرد، دنیا که دو گوش نیست.