یا
اگر صدایم را میشنوی بیا... مرا با خود ببر از این دنیای نامردان...
آغوش من انتظارت را میکشد...
دستان سردم انتظار گرمی دستهایت را میکشد...
دلم را شکسته اند مردمان این دیار...
نای نفس کشیدنم نمانده...
خسته ام از هق هق های شبانه...
دیدنت آرزوی من است...
کاش زود می آمدی...
جوانیم را سوزاندند...
به حکم جوانی دنیایم را از من گرفتند... رهایم کنید آدمها... مرا با رهایِیَم تنها بگذارید...
مرگ به سراغم خواهد آمد...
می دانم که تنهایم نمیگذاری... آرزوی هر شبم مرا به انتظار وا نگذار...