‍ ‍ 🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🌺🍃🍂
🍂🍃🌺
🌺🍂
🍃
🍂
🌙✨داستــــــان شبـــــــ🌙✨

⬅️ #قسمت_بیــستـــم

💕 هوالعشـــــ♥️ــــــق 💕


✍همانظورڪہ پلہ هارادوتایڪےبالا میروم با ڪلافگے بافت موهایم راباز میکنم.احساس میڪنم ڪسےپشت سرم می آید.سرمیگردانم تویے!
زهراخانوم جلوے دراتاق تو ایستاده ماراکه میبیند لبخند میزند
یه مسواڪ زدن اینقد طول نداره که!جاانداختم تو اتاق برید راحت بخوابید.
این رامیگوید وبدون اینڪه منتظر جواب بماند ازڪنارمان رد میشود وازپلہ ها پایین میرود.نگاهت میکنم.شوکہ به مادرت خیره شده ای...
❤️❤️
حتے خودمن توقع این یڪے رانداشتم.نفست را با تندی بیرون میدهے و به اتاق میروی من هم پشت سرت.بہ رخت خواب ها نگاه میکنے ومیگویـے بخواب!
مگه شما نمیخوابی؟ من!توبخواب!
سکوت میڪنم وروی پتوهای تا شده مینشینم.بعد ازمڪث چنددقیقه ای آهستہ پنجره اتاقت راباز میکنے و به لبہ چوبـےاش تکیہ میدهے.سرجایم دراز میکشم و پتو راتازیر چانہ ام بالا میکشم.چشمهایم روے دستها و چهره ات که ماه نیمی ازآن راروشن ڪرده میلرزد.خستہ نیستم اما خواب براحتی غالب میشود...
💞💞
چشمهایم راباز میڪنم،چندباری پلڪ میزنم و سعے میکنم به یاد بیارم ڪجا هستم.نگاهم میچرخد و دیوارهارا رد میڪند ڪه به تو میرسم.لبه پنجره نشستہ ای و سرت را بہ دیوار تکیہ دادی..
خوابی!چرا اونجا؟چرا نشسته!
ارام ازجایم بلند میشوم،بے اراده به دامنم چنگ میزنم.شاید این تصور رادارم کہ اگر اینکاررا ڪنم سروصدا نمیشود!باپنجه پا نزدیکت میشوم..چشمهایت رابستہ ای.
💖💖
انقدر آرامےڪه بے اراده لبخند میزنم.خم میشوم وپتویت را ازروے زمین برمیدارم و با احتیاط رویت میندازم.تڪانی میخوری و دوباره ارام نفس میڪشـے.سمت صورتت خم میشوم.دردلم اضطراب می افتد ودستهایم شروع میڪند بہ لرزیدن.نفسم بہ موهایت میخورد و چندتار رابوضوح تکان میدهد.ڪمـےنزدیڪ ترمیشوم و آب دهانم را بزور قورت میدهم.فقط چندسانت مانده فکر بوسیدن تہ ریشت قلبم را به جنون میڪشد
نگاهم خیره به چشمهایت میماندازترس ترس اینکہ نڪند بیدار شوی!صدایے دردلم نهیب میزند!
ازچے میترسی!بزار بیدار شه! توزنشے
توماه بودی وبوسیدنت نمیدانے
چه ساده داشت مراهم بلندقد میڪرد

⏪ #ادامہ_دارد...

🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍂🍃🌺🍃