درباره شرّنامه
ما که هستیم و چرا این نام را بر خود نهاده ایم؟ نخستین پرسش ها شاید این باشد.
واقعیت اینست که در روزگاری بس سیاه به سر می بریم. طاعون تباهی در نقطه نقطه جهان شیوع پیدا کرده است. جنون جهل و جنگ و جنایت، هست و نیستمان را به آتش کشیده و می رود که خاکسترهایمان را هم بر باد دهد.
دشمنان انسان، آدم خوارانی در هیئت دولت ها (مجمع عمومی فرادستان) بر خرِ مُراد سوارند و بی هیچ مانعی، می تازند و فساد می کنند، خون می ریزند و به اسارت می کشند.
قصّابانِ بی شرمی که خود انبوهی از کشتار، جنایات جنگی، نسل کشی، غارت، تعدّی و تجاوز، سرکوبگری و محروم سازی و… در کوله بار خود دارند، به اتکّای قدرت غصبی شان خود را منشأ خیر می خوانند و مخالفانشان را به نام قوانین ضدّ بشری و ننگینی که برای حفاظت از منافعشان خلق کرده اند، شرّ خطاب می کنند.
در این باتلاق مملو از حقارت و خفقان که زندگانش راه تن دادن و تن زدن از فریاد را در پیش گرفته اند، و مردگانش زیر تَلی از خاک سردِ سکوت و سست عنصری به فراموشی و نسیان سپرده شده اند، ما جوانه های شرّیم که خشم از تک تک سلول هایمان زبانه می کشد.
خشم ما قطب نمای ما در این نبرد نابرابر است. نبردی که فرادستان و تمام همدستان ریز و درشتشان، بر روی آن خاک می پاشند تا به شکل آشفته بازاری جلوه کند. اما آن چه مقابل ماست، بدون هیچ اغراق یا تخفیفی، یک نبرد تمام عیار است و درست مانند هر جنگ راستین، دو طرف بیشتر ندارد. ما طرفِ خود را یافته ایم. طرفِ ما در این نبرد طبقاتی، طرف پایمال شدگان و به زنجیر کشیده شدگان است.
ما چه می توانیم باشیم، جز آنان که عزم کرده اند تا صدای بی صدای تهی دست شدگان، به حاشیه رانده شدگان، داغ لعنت خوردگان، مطرودان، ناامیدان، سر به گریبان بردگان، و در یک کلام «فرودستان» باشیم.
ما چه می توانیم باشیم، جز آنان که می خواهند هم سرشتان و هم سرنوشتان خود را از نو بشناسند؛ جبهه نبرد واقعی را از نو تعریف کنند؛ دشمنِ همگان، دشمنِ فرودستان را دقیق شناسایی کنند؛ با هم سرنوشتان خود دست به سنگربندی صحنه بزنند، و «دشمنِ مردم» را نشانه روند.
ما چه می توانیم باشیم جز آنان که در شهر کرگدن ها، روی سکّو می ایستند و عربده می زنند:
خواهران! برادران! هم سنگران! ما را چه می شود؟ باید از خودمان دفاع کنیم! باید از «انسان» دفاع کنیم! ما تسلیم نمی شویم! رستگاری جز این نمی تواند باشد.
ما چه می توانیم باشیم، جز آنان که پرچم «به یاد آر!» در یک دست و پرچم «بنگر و بیندیش!» در دست دیگر گرفته اند؛ آنان نیم نگاهی به گذشته و آینده دارند و هم اکنون، قدم در راهی بی بازگشت گذاشته اند تا با خویشتن و تمام هم تباران و هم سرنوشتان خود از ضرورت مبارز بودن و مقاومت کردن بگویند؛ چرا که در این منجلاب، زندگی جز این نمی تواند باشد.
ما شرّیم، از آن رو که خیری در این وضعیت نیست. آن چه حقیقت دارد، شرارت و عصیان است در برابر خیری کاذب، تزویری سازمان یافته؛ ما شرّیم، برملاکنندگان این خیر دروغین، که فرادستان از آن سود می جویند، و فرودستان در آن می میرند. اراده ما بر وارونه کردن این نظم است، و «شرّنامه»، یکی از بلندگوهای این «ما»ی پر شمار در این مسیر ناهموار خواهد بود.
__________________________________________________ _________________________________________________
ما هنوز خودمان را نمىشناسيم! هنوز نمىدانيم كه چه نيروى عظيمى در اجتماع ناشى از ما نهفته است! رفقا تاريخ را بخوانيد و ببينيد كه هر جريان تاريخسازى هميشه ابتدا به شوخى گرفتهشده و سپس انكارشده و در نهايت سركوب شدهاست! اينچنين است كه فروغ زنده است، بااينكه ممنوع و سانسور است و فلان سياستمدار مرده و خاك بر سر!
جامعهى امروز ايران غوطهور در ابتذالى عمومىست. جامعهاى كه جز سود شخصى افراد چيزى نمىشناسد؛ معركهاى كه انسان در آن غايب است. آدمها به جاى اينكه به مفاهيم شك كنند، به يكديگر شك مىكنند و از هم دور مىشوند. دورافتادن آدمها و شيوع اختلافات غيرفكرى، فقط خدايان جهالت را شاد مىكند و اگر آدمى غرض و مرض نداشته باشد تلاش مىكند تا افراد در جامعه را به يكديگر نزديك كند. نجاتدهندهاى وجود ندارد! "سيمرغ رؤياها" چيزى جز جمع سىمرغ (يعنى ما، اجتماع) نيست. درمان دردها نياز به آگاهى دارد و آگاهى بدون عقل ناممكن است. بايد تبديل به جمعها و گروههاى كوچك و چندنفرهى كتابخوانى بشويد و سيستماتيك كتاب بخوانيد. صحبت يك مشت شعار و ادا و اطوار بورژوازى با چالش سطل و اينها نيست! اين داستان به اندازهى زندگىمان واقعى و مهم است. داستان سير"خودآگاهى"! بايد هركدام از رفقا به صورت نسبى تاريخ ، فلسفه ،دين، هنر، جامعهشناسى و روانشناسى را بشناسد! به هيچ استاد و معلمى نياز نيست! كافىست چند نفره و به صورت حرفهاى بخوانيد و بحث كنيد! با دوستان نزديكتان به جاى پرداختن به حواشى فوتبال و سريال و زندگى خصوصى ديگران و ولگردى اينترنتى، كتاب بخوانيد، فيلم ببينيد، بحث و جدل كنيد، موسيقى گوش كنيد! بنيان فكرى انسان از نوجوانى تا پيش از ٣٠ سالگى شكل مىگيرد و پس از آن فقط پختهتر مىشوى! كتابخواندن جرم نيست و هيچ نهادى شما را تهديد نخواهد كرد!
اين يك پيشنهاد براى حركت است، ونه نسخهپيچى از سر شكمسيرى و يا نمايش فضل و دانش!
نمىدانيد دقيقا چه كنيد؟ كتابخوانى چند نفره دقيقا يعنى چى؟
كدام كتابها ؟ در چه حوزههايى؟
من هم تلاش مىكنم به روشهاى مختلف تجربياتم رو در اختيارتان بگذارم.
برگرفته از صفحه شخصی فیسبوک استاد ش.ن.ل.ع