دين نداري مردمي آزاده شوهر چه بالا مي روي افتاده شودر پناه دين دکانداري مکنچون به خلوت مي روي کاري مکنجام انگوري و سرمستي بنوشجامه تقوي به تردستي مپوشعشق يعني ظاهر باطن نماباطني آکنده از نور خداعشق يعني ذهن زيبا آفرينآسماني کردن روي زمينهر کجا عشق آيد و ساکن شودهر چه ناممکن بود ممکن شوددر جهان هر کار خوب و ماندي ستردپاي عشق در او ديدني ستعشق يعني شور هستي در کلامعشق يعني شعر، مستي والسلام