از شوق به هوا
به ساعت نگاه میکنمحدود سه نصف شب استچشم میبندم که مبادا چشمانت رااز یاد برده باشمو طبق عادت کنار پنجره میرومسوسوی چند چراغ مهربانو سایه کشدار شبگردان خمیدهو خاکستری گسترده بر حاشیه هاو صدای هیجان انگیز چند سگو بانگ آسمانی چند خروساز شوق به هوا میپرم چون کودکیمو خوشحال که هنوزمعمای سبز رودخانه از دوربرایم حل نشده استآری از شوق به هوا میپرمو خوب میدانمسال هاست که مرده ام …
صـدای پای تو که می رویصـدای پای مــرگ که می آید . . . .دیـگر چـیـزی را نمی شنوم !
به خوابی هزار ساله نیازمندمتا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرمو عادت حمل درای کهنه ی دل رااز خاطر چشمها و پاها پاک کنمدیگر هیچ خداییاز پهنه مرا به گردنه نخواهد رساندو آسمان غبارآلود این دشت راطراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد
دم به کله میکوبد وشقیقه اش دو شقه میشودبی آنکه بداندحلقه آتش را خواب دیده استعقرب عاشق…..
صفر را بستندتا ما به بیرون زنگ نزنیماز شما چه پنهانما از درون زنگ زدیم!
شناسنامهمن حسینمپناهی اممن حسینم , پناهی امخودمو می بینم…خودمو می شنفمتا هستم جهان ارثیه بابامه.سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاشوقتی هم نبودم مال شما.اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینمبا من بگو یا بذار باهات بگمسلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونوها؟!
پیست!!میزی برای کارکاری برای تختتختی برای خوابخوابی برای جانجانی برای مرگمرگی برای یادیادی برای سنگاین بود زندگی….
شب در چشمان من استبه سیاهی چشمهایم نگاه کنروز در چشمان من استبه سفیدی چشمهایم نگاه کنشب و روز در چشمان من استبه چشمهای من نگاه کنچشم اگر فرو بندمجهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
کهکشان ها، کو زمینم؟!زمین، کو وطنم؟!وطن، کو خانه ام؟!خانه، کو مادرم؟!مادر، کو کبوترانم؟!…معنای این همه سکوت چیست؟من گم شده ام در تو… یا تو گم شده ای در من… ای زمان؟!… کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پایین نیامده بودم …کـــاش !
دیواره ها برای کوبیدن سر ناز کندگریزی نیستاندوه به دل ما گیر سه پیچ داده استباید سر به بیابانها گذاشت!
درسلام ،خداحافظ !چیزی تازه اگر یافتیدبر این دو اضافه کنیدتا بلبازشود این در گم شده بر دیوار…
سالهاست که مرده امبی تونه بوی خاک نجاتم داد،نه شمارش ستاره ها تسکینم…چرا صدایم کردی ؟چرا ؟
بــی شــــکـــــ . . .جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اندچـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــقجهـــانی بـــرای تـــــو. . .
بهزیستی نوشته بود:شیر مادر, مهر مادر, جانشین نداردشیر مادر نخورده مهر مادر پرداخته شدپدر یك گاو خریدو من بزرگ شدماما هیچكس حقیقت من را نشناختجز معلم ریاضی عزیز امكه همیشه می گفتگوساله, بتمرگ
لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنندولی خوش به حالشان که لنگه ی همند…
و اما تو! ای مادر!ای مادر!هواهمان چیزی ست که به دور سرت می چرخدو هنگامی تو می خندیصاف تر می شود…