آتش فقردر دنیای امروز
فقر آتشیست که خوبیها را می سوزاند
و ثروت پرده ایست که بدیها را می پوشاند
چه بی انصافند آنانکه یکی را می پوشانند به احترام داشته هایش
و دیگری را می سوزانند به جرم نداشته هایشان . . !
آتش فقردر دنیای امروز
فقر آتشیست که خوبیها را می سوزاند
و ثروت پرده ایست که بدیها را می پوشاند
چه بی انصافند آنانکه یکی را می پوشانند به احترام داشته هایش
و دیگری را می سوزانند به جرم نداشته هایشان . . !
ﻅﺮﻑ ﻏﺬﺍی ﻧﺬﺭی ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺭﺍ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ...ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩﮔﻔﺘﻢ: ﻏﺬﺍ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺎﺩی ﺍﺳﺖﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻩ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﺎﯾﺴﺘﺪﺣﺘﻤﺎً ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻴﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺰﺭگ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﺎﻭﺩ، ﺑﺮﺍی ﯾﺎﻓﺘﻦ ﻟﻘﻤﻪ ﺍی ﻧﺎﻥﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﯾﺘﻴﻢ، ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﯽﯾﮏ ﻣﺤﻞ ﺭﺍ ﻧﺬﺭی ﻣﯽ ﺩﻫﻴﺪﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺣﻮﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﺯﻭﺭﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻒ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺑﺮﺳﺪ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ...
درمکه که رفتم، خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است
غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درستهایم به
نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود...درمکه دیدم خدا چند سالیست
که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند...
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست...
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید...
غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود.
درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی
را طی کنم تا به خانه خویش برگردم...
و درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا
در کمک به مردم جستجو کنم ...
آری شاد کردن دل مردم همانا
برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست.
نه عزیز من!همه شبیه هم نیستند!برف برای خیلی ها...نه زیباست...و نه رمانتیک!
ویرایش توسط pars : 12-26-2016 در ساعت 07:11 PM
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﭘﺪﺭﻡ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﻮﺩ...ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﻫﻢ...ﻣﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪی ﻧﺪﺍﺭﻡ...
ﺷﺎﯾﺪ...ﺷﺎﯾﺪ ﻓﻘﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ...
تمام چسب زخمهایت را هم که بخرم باز...
نه زخمهای من خوب میشود نه زخمهای تو.
ی
دستانی که کمک میکنند مقدستر از دستانیست که دعا میکنند
در دل آتش فقر
دامن خاموشیاز همه تلخی جانسوز که یک عمر چشید قلب من…..
قلب من بس که طپید
قلب من بس که شکست
نفسم بس که در اعماق دلم نعره کشید
هوسم بس که به مغزم کوبید
درد بیچاره گی و ماتم جانسوز سکوت
بس که بر خاک سیاهم مالیدهمچو یک قطره سرشک ،
از دل خونزندگی از لب چشمم غلطید……
با سر آهسته زمین خورد و لب سرد زمینلاشه مرده روحم بوسید
و ندر آغوش بهم کوفته وهم و جنونمغز سر گشته ی بختم پوسید .
**نفسم…….!هرچه بیهوده مرا کشت ، بسم بود ، بسم
نفس بیکسم ای زنده دلان !
قطع کنیدسینه ام ،
چاک کنیداین غبار سیه از روی رخم پاک کنید !
قلب من پاره کنید
بچه کار آید این چشمه خون
این تن مرده مرگکه تن زنده من کرده
چنین آوارهاز کف سینه ام آرید برونببریدببرید ،
در بیابان سکوتزیر مشتی لجن و سنگ سیه ، خاک کنید !
ویرایش توسط !!yalda!! : 12-27-2016 در ساعت 10:06 PM
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
به تاریکی تبه کن ، سایه ی ظلمت
بسوزان میله های آتش بیداد این دوران پر محنت فروغ شب فروز دیدگانم را
لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیان سوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم رابخون آغشته کن ،
سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
ستمکش روح آسیمه ، سر افسرده جانم را
به دریای فلاکت غرق کن ، آواره کن ،
دیوانه ی وحشی ز ساحل دور و سرگردان و تنها
کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانمرا با وجود این همه زجر و
شقاوتهای بنیان کن که می سوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را
طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کاررا
سر می دهم پیگیر و بی پروا ! و در فردای انسانی بر اوج قدرت انسان زحمتکش به دست پینه بسته ،
می فرازم پرچم پرافتخار آرمانم را
در دل آتش فقر
دامن خاموشیاز همه تلخی جانسوز که یک عمر چشید قلب من…..
قلب من بس که طپید
قلب من بس که شکست
نفسم بس که در اعماق دلم نعره کشید
هوسم بس که به مغزم کوبید
درد بیچاره گی و ماتم جانسوز سکوت
بس که بر خاک سیاهم مالید
همچو یک قطره سرشک ،
از دل خونزندگی از لب چشمم غلطید……
با سر آهسته زمین خورد و لب سرد زمین
لاشه مرده روحم بوسید
و ندر آغوش بهم کوفته وهم و جنونمغز سر گشته ی بختم پوسید . **
نفسم…….!
هرچه بیهوده مرا کشت ، بسم بود ،
بسمنفس بیکسم ای زنده دلان !
قطع کنیدسینه ام ،
چاک کنیداین غبار سیه از روی رخم پاک کنید !
قلب من پاره کنیدبچه کار آید
این چشمه خوناین تن مرده
مرگکه تن زنده من کرده
چنین آوارهاز کف سینه ام آرید برونببریدببرید ،
در بیابان سکوتزیر مشتی لجن و سنگ سیه ،
خاک کنید !
ویرایش توسط asemani : 01-05-2017 در ساعت 12:52 PM
از بس کف دست بر جبین کوبیدم
تا بگذرد از سرم، پریشانی من
نقش کف دست! محو شد، ریخت به هم
شد چین و شکن، به روی پیشانی من