میرسد ته مانده ی بشقاب ها
دستهارا باز در شبـــهای ســـرد / هــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد
مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها / می رسد ته مانده ی بشقابــــها
سر به لاک خویش بردیم ای دریغ / نان به نرخ روز خوردیم ای دریــــغ
گیر خواهد کرد روزی روزیت
در گلوی مال مردم خوارها
من به در گفتم و لیکن بشنوند
نکته ها را مو به مو دیوارها


مشکلات راه مدرسه در روزهای بارانی مجبورم کرد
به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه ی عظمتش بدبین شوم...

امروز تو اتوبوس زن جوون و خوشگلی و دیدم که داشت لباس زیر می فروخت.یکی از خانمهای مسافر با بی احترامی اون و هل داد و بلند داد زد که :زنیکه حالا تو این جا تنگی اومدی تو گوش ما داد می زنی لباس زیر 2 تومن ...
زنِ جوون جواب نداد ....
اما مسافر ول کن نبود!...
یهو انگار که بغضش بترکه و از این حرفا خسته شده باشه گفت:چیه؟دارم نونمو از راهِ حلال درمیارم؟خوبه برم تو خیابون و شوهر تو و بقیه رو از راه به در کنم تا خرجم درآد...
یه سکوتِ سنگین تو اتوبوس...بعد زن پیاده شد