پاییز هم ، آرام آرام رفت،
و باز هم از خزانش هیچ خاطره ای برای دلهایمان بر نداشتیم.
نم نم باران رفت و حتی دقیقه ای هم تن به زیبایی اش نسپردیم
و اشک شوق چشم ها را در ترنمش، جاری نکردیم.
برگ های خشک و زرد یکی یکی ریختند
ولی ما قدمی بر هیچکدامشان به شادی ننهادیم،
فرصتی باقی نیست!!!
همین یلدا مانده که او هم
تمام تلاشش را میکند
تا زمستان را اندکی هم که شده معطل کند.
یک شب بیشتر نمانده برای مهربانی،
یک شب بیشتر نمانده برای عشق ورزیدن،
بعد از آن؛
پاییز و تمام زیبایی هایش،
آرام آرام می رود،
و ما مانیم و زمستانی
که سوز سرمایش دلهای سردمان را در حسرت این زیبایی ها منجمد خواهد کرد.
و چه طولانیست این سرما،
تا بهار بیاید و بتواند یخ بستگی قلب هایمان را بی درد، برهاند.
فرصتی نیست!!!
اینها بهترین لحظات عمرمان است که ، آرام آرام میگذرند،
و ما فقط نظاره گریم
کمی مهربانتر باشیم
و عشق را در آغوش بگیریم
که زود دیر میشود
![]()