در دل آتش فقر
دامن خاموشیاز همه تلخی جانسوز که یک عمر چشید قلب من…..
قلب من بس که طپید
قلب من بس که شکست
نفسم بس که در اعماق دلم نعره کشید
هوسم بس که به مغزم کوبید
درد بیچاره گی و ماتم جانسوز سکوت
بس که بر خاک سیاهم مالیدهمچو یک قطره سرشک ،
از دل خونزندگی از لب چشمم غلطید……
با سر آهسته زمین خورد و لب سرد زمینلاشه مرده روحم بوسید
و ندر آغوش بهم کوفته وهم و جنونمغز سر گشته ی بختم پوسید .
**نفسم…….!هرچه بیهوده مرا کشت ، بسم بود ، بسم
نفس بیکسم ای زنده دلان !
قطع کنیدسینه ام ،
چاک کنیداین غبار سیه از روی رخم پاک کنید !
قلب من پاره کنید
بچه کار آید این چشمه خون
این تن مرده مرگکه تن زنده من کرده
چنین آوارهاز کف سینه ام آرید برونببریدببرید ،
در بیابان سکوتزیر مشتی لجن و سنگ سیه ، خاک کنید !