« سوختن » برای « ساختن »!
من خود را چون « چوبی نحیف » و « كبريتي ضعیف » ديدم
که برای « استمرار بهره ورری » و « انتشار روشنگری »

گاه باید همه « تار و پودم را بسوزم » و همه « وجودم را برافروزم »،

تا بتوانم « زمانی کوتاه بِدَرَخشَم » و « زمینی سیاه را نوربَخشَم »آری،در این « شهر شهیر » و « دَهر تزویر »،

برای « سر افراختن » باید « دل افروخت » و برای « جهان ساختن » باید « جان سوخت »!