مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود
مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود
دیگر بوی بهار هم سرحالم نمی کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار ؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمی کند
دل را به زلف پرچین، تسخیر میتوان کرد
این شیر را به مویی، زنجیر میتوان کرد
هر چند صد بیابان وحشیتر از غزالیم
ما را به گوشهٔ چشم، تسخیر میتوان کرد
در چشم من آمد آن سهی سرو بلندبربود دلم ز دست و در پای افکنداین دیدهٔ شوخ میبرد دل به کمندخواهی که به کس دل ندهی دیده ببند
دو غزل نذر دو تا دیده ی زیبا کردم
عاشق شعر شدم شور تماشا کردم
بیت دوم که زدم دست به اندام قلم
جلوهء دیگری از چشم تو پیدا کردم
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق، مرا خوب ترینم کافیست..
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
از سینه تنگم دل دیوانه گریزددیوانه عجب نیست که از خانه گریزدمن از دل و دل از من دیوانه گریزاندیوانه ندیدم که زدیوانه گریزد
در سایه ی پیـراهنت ، گـل ، جان گرفته
عـطــر گـل پـیراهــنت را دوســـت دارم
ای پـادشـاه قلـب مـن ، سوگـــند بر عشق
مـــن کـــشور امــن تنــت را ، دوســت دارم...