دلم از اینهمه گرفتاری،این همه خونخواری وتبهکاری،گرفته بود.رفتم سراغ دوستم ...گفتم:بیا به خاطر یکلحظه فراموشی ،پیمانه ای چند می بزنیم.
مردان تنها نیستند که به عنوان کارتن خواب در پناه این کوه سکونت دارند،
بلکه خانوادهةایی هستند که با فرزند یا بدون فرزند به عنوان کارتن خواب در داخل غارها زندگی میکنند.
الا، ای رهگذر! منگر چنین بیگانه بر گورم
چه میخواهی؟ چه میجویی، در این کاشانهٔ عورم؟چه سان گویم؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردننمیدانی! چه میدانی، که آخر چیست منظورم
تن من لاشهٔ فقر است و من زندانی زورمکجا میخواستم مردن!؟ حقیقت کرد مجبورم
چه شبها تا سحر عریان، به سوز فقر لرزیدمچه ساعتها که سرگردان، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا، چه آفتها که من دیدمسکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم
ویرایش توسط pars : 12-27-2016 در ساعت 11:23 PM
در دل آتش فقر
دامن خاموشي
از همه تلخي جا نسوز كه يك عمر چشيد
قلب من ...
قلب من بسكه تپيد ! قلب من بسكه شكست!
نفسم بسكه در اعماق دلم نعره كشيد!
هوسم بسكه به مغزم كوبيد:
پاي يك مشت ستمكار ستم پرور پست
بسكه بر خاك سياهم ماليد
خاطرات سيه دوره ي خاموشي و مرگ
بسكه در پهنه روحم ناليد:
مثل يك قطره سرشك ،از دل خون،
زندگي،از لب چشمم غلطيد..
با سر آهسته زمين خورد ،و لب سرد زمين
لاشه ي مرده ي روحم بوسيد..
وندر آغوش بهم كوفته ي و هم و جنون
کاشانه ی من ویران ..... بشکسته پر و عريان آشفته سر و مغموم ..... افسرده دل و گريان با سوز دو صد فرياد ..... فرياد دو صد حرمان درمان ِ شب دردم ..... درد ِ دل بيداران
عشق و نفسم مرده ..... در بسترِ ِ تب خيزم بيدادِ شب ، افسرده ..... اين پيکرِ ِ ناچيزم روزم همه سر گشته ..... در شام ِغم انگيزم لبخند ، فرو مرده ..... در اشک ِشب آويزم تا پا به سرم کوبی ..... با خنده ی مستانه بدبخت من ِ شاعر ..... خوشبخت تو ديوانه
میدانید درد کجاست...؟درد اینجاست که :
برهنگی مد شده و "نجابت و حیا خز"..!!
داستان هم از آنجا شروع شد که شما دوست عزیز لایک را بر برهنه ها زدید نه به نجیب ها!!
خودتان قضاوت کنید کدام یک لایق لایک و تایید هستند...؟؟
درد اینجاست که برهنگی شده "روشن فکری"..و نجابت و حیا شده "امل بازی"..
درد اینجاست که به برهنگی میگویند "آزادی"...!!
و به کدام عقل و منطق "فحشا" را آزادی معنی میکنید؟؟
و وای بر آن دختری که "پاکی" و "معصومیت" خود را حرام کوبیدن لایک های پر "هوس"
می دونید درد چیه؟ درد کجاست؟
میدانید درد چیست؟ آهان! دیدید اشتباه کردید! دستتان شکسته؟ این که درد نیست پای آدم هم که بشکند درد نیست، اصلا دور از جانتان، زیر غلتک ده تنی هم که بروید باز هم درد نیست.
به هر حال از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که ما با هوش و ذکاوت بالایی که دارم! ـ اصلا خودمم هم شیفته این تواضعمان هستم ـ به این نتیجه رسیده ام که درد واقعی این است که شما مثلا دستتان بشکند، اما به جای آن که دنبال دلیل آن بگردید و بفهمید که چرا این اتفاق ناخوشایند برای شما افتاده و یک گوشه بنشینید و مدام تکرار کنید که تقدیر ما این بوده و حتما اتفاق بدتری در راه بوده و خدا را شکر که به همین ختم شد!
البته خدا را شکر، اما چرا یک لحظه هم فکر نمی کنیم که شاید این اتفاق براثر بی ملاحظگی خودمان افتاده است؟ در عوض مدام فکر می کنیم تمام بدبختی های دنیا را فقط برای ما ساخته اند و قرار است یک به یک برایمان اتفاق بیفتد. ضمنا خیلی اوقات با گفتن این که مشیت الهی بود، اشتباهات خودمان را توجیه می کنیم.
بین خودمان باشد، همین چند وقت پیش خبطی کردیم و برای درآوردن وسایل از بالای کمد منزلمان رفتم روی صندلی، چشمتان روز بد نبیند که یهو عینهو ...کف اتاق پخش شدم و بعد چشم که باز کردم، دیدیم وسط بیمارستانم و بعد... خلاصه الان حالمان خوب است.
اما به جان شما که نباشد به جان خودم از صد نفری که به عیادت ما آمدند حتی یک نفر هم نگفت: "مرد حسابی صندلی برای این کارها نیست!" اما در عوض تا دلتان بخواهد برای ما داستان های مختلف از کسانی که روی صندلی رفته بودند و الان یا در قید حیات نبودند یا حداقل ماه ها گرفتار بیمارستان و دوا و دکتر بودند تعریف کردند.
خلاصه آن قدر گفتند و گفتند که ما از خوشحالی در پوست خودمان نمی گنجیدیم، چون فقط یک دست و یک پا و مهره کمرمان مختصری شکسته بود! به هرحال الان مانده ایم که این چه عادتی است که هر بلایی سرمان می آید. یک نگاهی به کوتاهی خودمان نمی کنیم.
راستی دیشب داشتیم فیلم می دیدیم، باور بفرمایید با دیدن این فیلم بدجور یاد زندگی خودمان افتادیم. دقیقا همان جایی که یکی از بازیگرها گفت: "می شه بر درد غلبه کرد؟ / آره، یه بار مارتین دندون درد داشت، اتو رو زد به برق و صبر کرد، بعد اتوی داغو گذاشت روی شونش، دندون دردشو فراموش کرد."
به جان شما که نباشد به جان خودمان به این قسمت از فیلم که رسیدیم دی وی دی را خاموش کردیم و تخت خوابیدیم! چون گمان می کنیم که ما هم گاها هیچ اقدامی برای ریشه یابی و رفع مشکل اصلی مان نمی کنیم. راستی این قضیه برای شما هم آشنا نیست؟
فاصله ای که با هیچ بهانه ای پر نمی شود![]()
نابرابری، فقر و افزایش تعداد فقرا و بیکاران نشان از وضعیت وخیم یک اقتصاد است. از سوی دیگر افزایش نابرابریها نشاندهنده فقدان عدالت در توزیع منابع است.
سلامت نیوز: دولتها اصلیترین عامل فقر در ایران![]()
شاید گاه و بیگاه در سطح این شهر بزرگ چشمتان به افرادی خورده که در پسماند و زباله های مردم به دنبال چیزی برای خوردن می گردند و آنوقت چقدر دلمان می گیرد و تاسف می خوریم.
![]()
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.